راستی من بهتون گفتم که من سرکار نمیرم؟
مسئولیتش خیلی بالا بود و منم که واقعا احساس کردم با یه خطای کوچیک ارزش اینو نداره بخاطرش ریسک کنم
عشق جانمم که از خداش بووود :))
همینکه یه کم غر زدم سریع شروع کرد ک نمیخواد بری و خوابت کم شده و زیر چشات گود شده لاغر شدی ضعیف شدی استخونات زده بیرون!! و ازین حرفا ینیا من خودم میدونستم از خداشه که نرم حتی رژیم و باشگاه رفتنامو که کم میکردم هم گردن این کار بیچارم بود که اذیت میشم بخاطر اینه من اینطوری شدم سردرد گرفتم یا هرچی!
خلاصه دیگه نرفتم و نشستیم توی خونه و زندگی به روال موسیقی و کلاس سلفژم ختم شد نشستن زیاد در خانه همانا و اضافه کردن وزن نیز همانا
یادمه فوبیای چافی بعد از ازدواج داشتم که چون غذامو خیلی کم کرده بودم و فیتنس میرفتم خیلی دیگه راضی بودم از خودم و قیافم .اما الان بعد از وزن کشی امروز فهمیدم 63 کیلو شدم
خدایااااااا بچه بیاد من چی میشم آخههههه
+فک کنم عنوان پستمو باید میذاشتم از هردری سخنی :))
درباره این سایت